سلام بر همهی بزرگوارانی که در این چند روز حسابی از پدال بیخبر بودند!
شاید پس از مدتها، قصّه گفتن و داستان تعریف کردن، کمی عجیب به نظر برسه. امّا شما خودتون بهتر از همه میدونید که، این جزئی از فلسفهی پداله!!!
امیدواریم که این نوشته، موردپسند واقع بشه...
یکی بود، یکی نبود... زیر گنبد کبود، غیر از خدا، هیشکی نبود...
چندین سال پیش، مسؤلین علمی دور هم جمع شدن و تصمیم گرفتن برای ایجاد رقابت بین دانش آموزان مستعد، مسابقاتی رو برگزار کنن... و نامش رو گذاشتن: المپیاد
طولی نکشید تا این المپیاد جهانی شد... اون اوّلها فقط چندتا کشور تو این مسابقات شرکت میکردن، ولی همین طور که زمان گذشت و به این دلیل که ما آدمها اصولن دوست نداریم از بقیه کم داشته باشیم(!)، اندک اندک بقیه کشورها هم از بین بهترین دانشآموزانشون تصمیم گرفتن تیم اعزام کنن، که از جملهی این کشورها، میهن عزیز ما، ایران بود.
امّا...
از اون جایی که هر کشور باید فقط یک تیم چهار نفره(یا چیزی توی همین حدود نفرات) اعزام میکرد، این سؤال وجود داشت که چه طوری میشه این افرادو پیدا کرد؟ اگه قرار بود با یه امتحان سراسری همه چیز معلوم بشه، که اوضاع خیلی داغون میشد!(نمیشد؟!) چون امکان داشت یکی، روز امتحان حالش خوب نباشه، یا یکی مثلن با بدشانسی روبهرو بشه یا مشکلی از این قبیل واسش پیش بیاد. پس اومدن گفتن بیاین دو مرحله برگزار کنیم، توی مرحلهی اوّل مثلن هزار نفر جدا کنیم، بعدی هم چهار نفر نهایی رو...
امّا! باز هم اگه دقّت کنیم، میبینیم مشکل چندان برطرف نشده! باز هم میزان زیادی شک وجود داشت که آیا همه تونستهن سر دومین امتحان، خود واقعیشون رو نشون بدن یا نه؟! و مشکل تفاوت در میزان امکانات برای دانشآموزان سراسر کشور هم وجود داشت... شاید یک نفر هنوز استعداد واقعیش کشف نشده باشه و اگر درست تمرین کنه خیلی موفق بشه! در حالی که شاید یکی دیگه که چندان استعدادی نداشته، از روی تمرین بیشمار و دیدن نمونه سؤالات بسیار مشابه قبول شده باشه...
پس این شد که تصمیم گرفتن حدود چهل نفر رو در مرحله دوم انتخاب کنن و اونها رو به باشگاه دانشپژوهان جوان(واقع در تهران) دعوت کنن و در طول تابستون، اساتیدی رو براشون بیارن تا در شرایط کاملن یکسان آموزش ببینن، و نهایتن آخر تابستون چهار نفر نهایی رو مشخّص کنن...
و باز امّایی دیگر!! گفتن باز هم باید با چندتاشون جدّیتر کار کنیم تا کاملن مطمئن بشیم. این شد که تصمیم گرفتن حدود(این که میگم حدود به خاطر اینه که واسه المپیادهای درسهای مختلف فرق میکنه!) هشت نفر برترو دوباره حدود یکی دو ماه بعد از پایان این دورهی تابستانه، به باشگاه بیارن تا روشون کار کنن و از بینشون (حدود!!)چهار نفری که مناسبترن رو انتخاب کنن.
حالا جدا از همهی اینها، بحث دیگهای هم مطرح بود: این دانشآموزای عزیز که این همه سعی و تلاش کردن و تا اینجا اومدن نباید هیچ پاداشی بگیرن؟ یعنی همه این زحمتها پر؟!
نه، نگران نباشید... مسؤلین ما فکر اینجاشو هم کرده بودن: اومدن مثل سایر کشورها و مسابقات مشابه، این دانشآموزان رو به سه دسته تقسیم کردن:
حدود هشت نفر اوّل - مدال طلا * حدود دوازده نفر بعدی - مدال نقره * و سایر افراد هم مدال برنز.
ولی آیا این کافیه؟ وقتی به بچّههایی که برای تیم انتخاب شدن، یا حتّی اونایی که طلا شدن ولی واسه تیم انتخاب نشدن فکر میکنیم، این سؤال واسهمون پیش میاد که این بیچارهها کی باید واسه کنکور بخونن؟؟؟ مگه وقتی هم مونده؟!
و واسه همین هم بود که مسؤلین تصمیم گرفتن بذارن این بچّههایی که دیگه وقتی واسهشون نمونده، بدون کنکور به هر دانشگاهی که دوست دارن برن... برای بچّههای نقره و برنز هم برای این که بیعدالتی نشه(به هر حال خیلی به طلا نزدیک شده بودن!) سهمیهای حدود بیست درصد در نظر گرفتن...
بله بچّهها... این بود داستان کلّی المپیاد، که هر چند شاید دقیقن حقیقت نداشته باشه، ولی قطعن یه چیزی توی همین مایههاست.
قصّهی ما به سر رسید... کلاغه به خونهش نرسید!
حال و احوالتان خوش :-)
پدرام شاکری نوا
بیست و دوم مهـــرماه سال یک هزار و سیصد و نود و دوی خورشیدی
چه عجب مطلب گذاشتی شما؟ ! آقتاب از غرب در اومد؟
داستان قشنگی بود امیدوارم شما دوستان هم در رقابت خود موفق باشید !
به امید فردایی بهتر ... !