باز هم یک صبح دیگه!
" پاشو، مدرست دیر میشه ها! "
" به به کوشا جان چه نمرههایی! "
" آدم باید درس خون باشه، نوآوری نون و آب نمیشه که! "
یکی به من بگه! من باید کدومشون رو باور کنم؟!
باز هم یک صبح دیگه!
" پاشو، مدرست دیر میشه ها! "
" به به کوشا جان چه نمرههایی! "
" آدم باید درس خون باشه، نوآوری نون و آب نمیشه که! "
یکی به من بگه! من باید کدومشون رو باور کنم؟!
سلام بر همهی بزرگوارانی که در این چند روز حسابی از پدال بیخبر بودند!
شاید پس از مدتها، قصّه گفتن و داستان تعریف کردن، کمی عجیب به نظر برسه. امّا شما خودتون بهتر از همه میدونید که، این جزئی از فلسفهی پداله!!!
امیدواریم که این نوشته، موردپسند واقع بشه...
تا هفتهی آینده، من و علی در دسترس هم نیستیم تا بخوایم اوّلین مطلب رو بنویسیم، امّا به هر حال برای این که همین اوّل کار شما رو زیاد معطّل نکنیم، دست به قلم بردم و یه چیزی(!) نوشتم که امیدوارم خوشتون بیاد...
به نام خداى یکتــا
سلام بر همگى!
در ابتداى کار به نظر نمىرسد که نیازى به معرّفى باشد. پس بدون هر حاشیه و زیادهگویى بپردازیم به اصل موضوع!
"پدال" چیست؟!
روز اول شهریور ماه بود که تصمیم گرفتیم رسمن کارمان را به صورت مشترک آغاز کنیم. بدین گونه که مرتبط با عناوین و نوشتههاى گذشتهمان (و البته با چاشنى بیشتر!) از طریق پدال با شما در ارتباط باشیم. به علاوه آن که در این وبلاگ، با مقولهى المپیاد و دیگر نمونه هاى فکرى و همچنین فلسفى، بیش از پیش روبهرو مىشوید!
با آن که اکنون در اوّل راه قرار داریم و تازه موتورهایمان دارد گرم مىشود(!) بر تلاش و سعىمان خواهیم افزود تا با بررسى بسیارى از نکاتى که در جهان اطراف برایمان پرسشهایى آفریدهاند، به دنیاى پیرامونمان نگاهى دگربار داشته باشیم. البته و صد البته در این راه، نظرات و پیشنهادهاى همهى شما بزرگواران، سبب دلگرمى ما خواهد بود.
در پایان از زحمات تمامى افرادى که به ما در تشکیل این بنیان یارى رساندهاند، قدردانى و براى همهى آنان، آرزوى موفّقیّت داریم.
وقتتان به خیر و نیکى
على سیّارنژاد و پدرام شاکرى نوا
چهارم شهریور ماه سال یک هزار و سیصد و نود و دوی خورشیدی