باز هم یک صبح دیگه!
" پاشو، مدرست دیر میشه ها! "
" به به کوشا جان چه نمرههایی! "
" آدم باید درس خون باشه، نوآوری نون و آب نمیشه که! "
یکی به من بگه! من باید کدومشون رو باور کنم؟!
تفاوتهایی که از عقایدمان بر میآید و عقایدی که تفاوتهایمان، آنها را پایهریزی میکنند. این دو هستند که به هر چیز در دنیای اطرافمان سر و سامان میبخشند. از بزرگترین آرزوهایمان گرفته تا مقولهی تحصیل و ...
اما بپردازیم به اصل موضوع اون هم از منظرهی درس و مدرسه!
تا حالا دقّت کردین که چرا خیلیها خودشون و یا به عبارتی دیگر افکار خودشون رو فقط در گفتار بقیه میبینن و قدرت اندیشیدن رو از دست دادهان؟ البته منظورم به هیچ وجه در خصوص اون چیزی که شما فکر میکنید(!) نیست. اصلاً بیایید از یه صحنه دیگه براتون بگم:
ما در هر یک از روزهای زندگی با خیلی از انسان های اطرافمون برخورد داریم و این در صورتیه که شاید خیلیهاشون رو از نظر فکری باور نداشته باشیم، ولی در هر صورت سعی میکنیم که حرف هایشان را بپذیریم. حال به هر دلیلی...
خیلی از آن افراد، فقط حرف خودشان را میزنند و خیلیها نیز منتظر دریافت فرامین دیگرانند.
اکنون از پنجرهی درس و روش تفکّر به آن بنگرید.
بعضیهایشان، فقط تو کتابن و انگار قدرت اندیشیدن را هم میان صفحات همان کتاب، گم کردهاند.
دستهی دیگه هم که ماشاءا... کتاب رو قبول ندارن و حرف، حرف خودشان هست. اگر شما هم هر دلیلی بیاورید که "فلونی جان، این، این شکلیه" فقط وقت خودتون رو گرفتهاید.
گروه دیگه هم که نظر خاصّی ندارن و اصولاً با مقولهی ایده پروری مشکل دارند! (مسئلهی اینها یکم پیچیدهست!!!)
و اما یه سوال!
این بحثی که تا حالا مطرح کردم چه ربطی به آقا کوشا و بقیه داشت که کشیدم وسط؟!
به نظرتون، این نامردی نیست که فقط به فکر نمره گرفتن تو امتحانات، اول شدن توی آزمون "....." و یا حفظ کردن سخن دبیران باشیم بدون آن که حتّی یک لحظه بر سر آن فکری به خرج داده باشیم؟(البته امیدوارم که آقا کوشا هم مرا ببخشند!)
پس یک پیشنهاد کلّی برای همه، حتّی خودم:
تو همونی هستی که برای آن به دنیا اومدی. به همان دلیلی که برای خودت میخوری، میخوابی و زندگی میکنی، برای خودت فکر کن و تصمیم بگیر و
هرگز دریای خیالت را، پشت سدّ سخنان بقیه زندانی نکن. آزادی اندیشه را یاد بگیر.
تاریخ و مرز تکاملی ما، میلیاردها انسان که هنوز درکشان نکردهام، جنگهای فکری و عقیدتی آدمهای خودخواه و در نهایت جهانی انبوه از بی نهایتها
و من ترجیح میدهم که از این جا تماشایشان کنم...
علی سیارنژاد_ دهم آبان ماه سال یک هزار و سیصد و نود و دوی خورشیدی
بابا روشن فکر !
اینا یه سری اراجیفه علی جان آدم باید تا میتونه از تجربه های دیگران بهرهمند بشه